blogerfree کلات نو
بیا دنیا بسازیم ... نه با دنیا بسازیم

محل کار اصلی من روستای کلات نو بود. خیلی خوش گذشت. کلی خاطره با بچه ها و مردمش دارم . اما خواستم فقط بودنید که کلات نو چه جور جایی بود.  تصویر زیر عکس کل روستا در یک نگاه است. تمام دارایی این روستا یک قنات است که به صورت جوی آب از آن استفاده می کنند. یک باغ انار مشترک هم در روستا است که چندان چیزی به کسی نمی رسد. قبلا هم گفتم. در روستا کسی گشنه نمی ماند. فقط همین. اما بی کاری اعصاب خرد کن است.  روستا ۱۵ خانوار دارد. هر روز صبح زن ها و دختران روستایی ظرف های نشسته را در بالادست این نهر که کمی پهن تر است می شویند. حیوانات هم از همین نهر آب می خورند. حتی سگ ها هم برای آب تنی می آیند. البته وقتی کسی نیست. انگار این سگ ها حالیشون می شه که نباید آب را کثیف کنند. البته وقتی تنها هستند تمام قد تو قنات می نشینند و حسابی خنک می شوند. یک بار دیدم که یکی از این سگ ها اومد از قنات آب بخوره. یه مرده که دم قنات بود گفت برو گم شو . سگه زودی رفت. آب نهر در پایین دست به یک استخر بزرگ که حکم پسماند را دارد می ریزد و چرخه آن به پایان می رسد. در اوایل صبح هم گله ها برای نوشیدن آب نهر را پر می کنند. چقدر این گوسفند ها و بز ها وسایل ما را به هم می ریختند.

اگر دقت کنید یک خانه گلی روی نهر پشت سر زن ها می بینید . آنجا حمام روستا است که در واقع خانه گلی ای است که از روی نهر رد می شود و بسیار کوچک است. هر کس که وارد حمام می شود با یک چراغ پریموس که در حمام است آب را در یک تشت فلزی گرم کرده و استفاده می کند. به عبارتی آب نهر قبل از هر جایی و هر مورد مصرفی از زیر این حمام رد می شود. یکی از تفریح های بچه ها گرفتن زالو و ماهی از آب این نهر است.

کار ما این بود که علاوه بر ساخت یک حصار برای مسجد روستا یک حمام عمومی هم برای مردم بسازیم. حمام خوبی شد. ۱۰ روزی کار برد اما بنای اون تموم شد. جواد روز آخر محل کار خود را عوض کرد و به این روستا اومد. اون روز اولش قرار بود که یک ساعته کار تموم بشه اما فهمیدیدم که باید باز هم دیوار بچینیم. اون روز من فقط برای یک ساعت انرژی ذخیره کرده بودم. برای همین کم می آوردم. کلا کار سنگینی بود. نزدیک ظهر که شد هنوز کار مونده بود. حیفمون هم می آمد که ولش کنیم چون روز آخر بود. همون موقع وانت یک گروه دیگه از بچه ها را که کارشون به علت کمبود آجر تموم شده بود آورد و اون ها هم ریختند پایین و شروع کردند به کمک و کار سه سوت تموم شد. سقف محکم و خوبی ساخته بودیم. مخصوصا هم به صورت انحناء دار. در آخر همه رفتیم روی سقف حمام و یک عکس دسته جمعی انداختیم. بعدش هم چند تا عکس با مردم روستا گرفتیم و از آن ها برای مدت نا معلومی خداحافظی کردیم.  عصر هم چند تا از بچه ها از جمله جواد رفتند تا به کار گروهی که آجرش صبح تموم شده بود کمک کنند تا روز آخری کار نصفه نمونه.

دلم می خواد که سال دیگه یک سر بزنم ببینم که حمام راه افتاده یا نه .

 

نوشته شده توسط علیرضا کریمی در ساعت 11:35 | لینک  |