blogerfree هاتف برگشت ...!
بیا دنیا بسازیم ... نه با دنیا بسازیم

داشتم فکر می کردم وقتی که هاتف من را ببینه اولین جمله ای که می گه چیه ؟

...

وقتی دیدمش اولین جمله این بود که چقده رو اومدی ! من هم گفتم چقده لاغر شدی ! اون ۴ کیلو کم کرده و من ۱۰ کیلو اضافه. اون قدر از اونجا تعریف کرد که به این نتیجه رسیدیم که خرج من اینجا بیشتر می شه تا اونجا. خودمون تصمیم گرفتیم بریم سوئد زندگی کنیم.

من که اگه قدرم را اینجا نودونن می رم خارج !

جالبه که اونجا زمستان ها ۸ صبح آفتاب می آد و ۲ ظهر می ره و تابستان ها ۴ صبح می آد و ۱۱ شب  می ره و تنبل ها شب ها می خوابند. ولی اخلاقشون جالبه.و به قول هاتف اونجا مسلمون ترند.

تصمیم گرفتیم با همون اکیپ قبلی یه شب دور هم جمع بشیم.

این عکس اتاق بچه ها تو خوابگاهه . به نظر من به نسبت اتاق خوابگاهی مرتبه. عکس را هم با موبایلممم گرفتند.

خیلی گپ زدیم. خوشحال شدم دیدمش.

راستی به نظر شما این بچه گربه یک کم لوس نیست ؟!!! اگه می دونستم این قدر پیله است بهش رو نمی دادم !! این دست راست منه روی گربه و با دست چپم دارم با موبایلممممم عکس می گیرم.

اما چشماش قشنگ نیست. درجه زاغی اش کمه.

پ.ن ۱ : ببین چقدر وضع من خرابه که با دیدن هاتف خوشحال می شم !!!

پ.ن ۲ : هیس !!!

 

نوشته شده توسط علیرضا کریمی در ساعت 20:58 | لینک  |