بگذریم. قضیه این بازی اینه که ۵ تا آرزوی محال بکنی و بعدش رد کنی بره.
ببینید من آرزوهای گنده زیاد دارم که اتفاقا خیلی هاش تو نوبته ولی اینجا قراره آرزوی محال بگم. چیزی که استاد چندان رعایت نکرده. خصوصا در آرزوی آخر خودش. به نظر من آرزوی محال آرزویی ه که تقریبا مطمئن باشی که به گور خواهی برد. من هم از این چیزها قبلا به دوستام گفته ام. خب دیگه. بریم سر اصل مطلب ...
۱- مسابقات رالی کوهستان. برم تو پیچ جنگل و دره و خلاصه صفایی و آخرش هم قهرمان بشم. دوم سوم هم بد نیست. مهم اینه که هم حالش را ببرم هم جایزه اش را.
۲- با یه ماشین خوب که امکانات مناسب داشته باشه و بنزینش تموم نشه بزنم تو دل بیابون و صحرا دنبال چیزهای ناشناخته بگردم. البته تنهایی دوست ندارم. مثلا جواد خوبه. هر چی باشه یه زمانی نقشه خون (Navigator) من بود. مثلا بریم روستاهای دور افتاده را کشف کنیم و با مردمش آشنا بشیم.
۳-همین جوری برم سفر دور دنیا. ولی کمتر با آدم ها طرف بشم. یا بهتر بگم با آدم های شهری. از تو جنگل ها رد بشم. با قبائل سرخپوست ملاقات کنم و از اون کار خفن هاشون یاد بگیرم و کلی حیوون وحشی ببینم و ... ولی خسته نشم و پول و غذا کم نیارم. اگر هم مهمون قبیله های سرخپوست یا آفریقایی بشم و چیز خوشمزه (مثلا گوشت آهو کباب شده) بهم بدهند و پرنده نشسته و ببر خفته بهم یاد بدن چجوری تمرینات خفن بکنم که عالی می شه. کنار آتیش ! گرم ، امن و امان. وسط جنگل وحشی. تو شب !
۴- برم قطب جنوب پیش پنگوئن ها، طلوع و غروب خورشید را ببینم یا قطب شمال با بچه خرس های قطبی کشتی بگیرم و پیش اسکیموها کباب ماهی بخوریم. تازه خودم هم ماهی بگیرم. تو کلبه یخی. بازی کردن با دلفین ها هم خیلی می تونه حال بده. البته زیاد با سرما و خیس شدن حال نمی کنم. ولی می ارزه. فکر کن بشینی روی شیر دریایی با اون هیکل خیکش. عین مبل می مونه !
۵- برم فضا. فضا نوردی. تو یه سفینه همه جا برم و از پنجره بیرون را ببینم. حتی بیام بیرون و راه پیمایی فضایی بکنم و البته با این که زیادی محاله، ولی از زیر حلقه زحل رد بشم و مرگم اگر به صورت رفتن داخل لکه مشتری باشه ... نــــــــــه ! این تیکه اش بد شد. آخه این طوری هنوز کیف نکرده تیکه تیکه می شم. البته درسته که بعدش می میرم ولی می تونم بعدا بشینم با خدا کلی بگو بخند داشته باشیم که چه صفایی داد اون لحظه آخر که جسم رفت کنار و روح همه چیز را دید !
۶- بتونم پرواز کنم. بدون خستگی. قشنگ اوج بگیرم. همه جا برم . بدون محدودیت. حتی از جو هم رد بشم.
۷- فکر کن بری تو آمازون با قبایلش چایی بخوری ، اصلا اگه قراره بمیری شیر بخوردت. سه سوت. یه لقمه. دو لپی.
۸- از مرز این عالم رد بشم. برم یه عالم دیگه. چیزهای عجیب ببینم. شاید عالمی که همه جواب های همه سوالات اونجا باشه. عالمی که عالم ما از اونجا مثل بازی کامپیوتری باشه. یه چیزی تو مایه های سکانس آخر ۲۰۰۱ یک اودیسه فضایی ! البته خفن تر.
۹- دلم می خواست مرز زمان را می شکستم. اون وقت مرز مکان هم شکسته می شد چون هر جا می تونستم سه سوته باشم. اون وقت احتمالا یه سری به قبایل اولیه می زدم. خلاصه از چنگ بزرگترین دشمن خودم که زمان باشه خلاص می شدم.
۱۰- دلم می خواست به اختیار خودم روحم را از بدنم جدا کنم تا بره هر جا من می گم. به نظرم خیلی کیف می داد. البته بعضی ها این کار را کردند ولی من هنوز که نتونستم.
۱۱- دلم می خواست چشمام را ببندم و هر چیزی را که می خوام تصور کنم و سریع آماده بشه. این هم شدنی ه. البته بخش آماده شدنش. نه بخش سریعش.
۱۲- این که فیلم ساز باشی و هر چیزی که دوست داری به مردم بگی با زبون هنر بگی و یا هنرپیشه باشی تا هر شخصیتی را بدون دادن تاوان تجربه کنی. البته این آرزو زیاد مهم نیست. بی خیالش.
۱۳- برم یه سرزمین ناشناخته پر از عجایب. ولی توش نمونم. در حدی که راضی ام کنه باشم.
۱۴- سرپرست یه گروه موسیقی بشم و یه آهنگ خیلی خوب و شاهکار بسازم و رهبری اش کنم. افراد گروه هم همه افرادی باشند که نیاز به روح توجه در هنر دارند.
۱۵- مربی فوتبال بشم. به خصوص تیم ملی.
۱۶- تو تیم رئال زوج حمله با رائول باشم و واسش سانتر کنم و بعد از رفتن دلبوسکه برم بارسا تا حال اعیونی های رئال جا بیاد.
ولی ...
شاید فقط دو تا چیز بس بود، که البته هیچ کدوم محال نیست:
۱- دعا کردن یاد بگیرم. جوری دعا کنم که اجابتش رد خور نداشته باشه. البته این آرزو محال نیست.
۲- شماره موبایل خدا را داشته باشم. این هم محال نیست.
اما مهم ترین آرزوی محال من شاید این باشه:
- زمان را شکست بدم. چیزی که وقتی می خوام صبر کنه، تند می ره و وقتی می خوام تند بره، ایست می کنه !
***
پ.ن۱: هر کدوم از این آرزوها وقتی خوبه که تا ابد نباشه که بی مزه بشه. البته منظورم اون ۱۶تای اوله.
پ.ن ۲: این حق منه که بیشتر از ۵ تا آرزوی محال داشته باشم !
پ.ن ۳: خیلی آرزوی درست و حسابی دارم ولی اینجا فقط محال هاش را نوشتم. برای همین خیلی رویایی شد.
پ.ن ۴: من الکی کسی را دعوت نمی کنم که بعد سنگ روی یخم کنه. هر کی حال کرد بنویسه. به من که خیلی حال داد. برای چند لحظه رفتم به یه عالم دیگه.
پ.ن ۵:آرزوهای ویکتورهوگو