صحنه ی هر روزه و صحنه ای که این روزها زیادتره. آریاشهر شلوغه. از فلکه دوم تا خونه قدم می زنم. هر شب موقع برگشتن به خانه. معولا اول به علیرضا می رسم. علیرضا وزنه داره تا مردم بروند رویش. هر چقدر دلشون خواست می دهند. علیرضا هیچ وقت نمی گه قیمت چند. فال هم گهگاه کنار دستش می فروشه. کلاس چهارمه و از همه بزرگ تر به نظر می آد. از این که هم اسمیم خوشم می آد. یه دستی براش تکون می دم. بعد می رسم به امیر. امیر بیشتر باهام رفیقه. امیر می دونه نه ازش فال می خرم نه دست تو جیبم می کنم، تازه ازش طلبکار هم می شم که قرار بود برام نامه بنویسی چی شد؟! قرار بود از دوستات نامه جمع کنی! چی شد؟! ولی امیر من را که می بینه می پره سلام و خوش بش می کنه. امیر هم وزنه داره. اون هم مثل علیرضا کنار بساطش درس می خونه. روز مدرسه و عصر کار. جلوتر هم به محمد حسین می رسم. داداش کوچیکه ی علیرضا. کلاس سوم. فاصله جای نشستنشون از هم دوره. پسر خاله امیر هم کمی جلوتره. بقیه را نمی شناسم. خیابونا شلوغه. بچه ها هم از شلوغی خوششون می آد.
امشب پسرخاله امیر را تنها دیدم. فکر نکنم تو این هیاهو کاسب شده باشه. هیچ کدوم شاید از هیچ چیز سر در نیارن. ولی ...
ولی وقتی امیر و بقیه دارند خرج خانواده اشون را می دهند، اونا می دونن تورم چنده و وضعیت اقتصادی و معیشتی چطوره. چون قرون به قرون کم و زیاد شدن قیمت ها را با تمام وجود حس می کنند. لحظه لحظه کم و زیاد شدن امنیت را می فهمند. از اینا باید پرسید نه از آمار. و من باید نگاه کنم و فقط گپ بزنم.
واقعا چه آینده ای در انتظار امیره که مجبورش کردم نامه اش را سانسور کنه وگرنه دل پری داشت. علیرضا که پدرش تهدید به کتکش کرد که نامه نده به من چون اعتماد نداشت. محمد حسین که وسط گپ من و علیرضا می پره وسط که کمی هم با اون گپ بزنم و من را از دور می شناسه. و پسرخاله امیر که نه صدا ازش شنیدم نه عکس العمل دیدم. من دلم برای بچه درشت هیکلی که با التماس فال می فروخت می سوزه. بهش از کدوم ارقام بگم؟ کدوم معیار را باید در نظر بگیرم؟
این روزها می گذره و این بچه ها می مونند.
پ.ن 1 : طرح ایران 1130 تمام شد. گزارشش را در سایتش بعدا بخوانید.
پ.ن 2 : من هم قائدتا نظر و موضعی نسبت به انتخابات دارم ولی چون هنوز سخته که جا بیفته که اینجا نظر شخصی من مطرحه نه نظر جمعیتی جمعی که درش هستم و حساسیت این مطلب را درک می کنم، در این مکان از ابراز موضع معذورم.
پ.ن 3 : حرف اول و آخرم را در اون دو تا پست مظلوم نوشتم. (1 و 2)
پ.ن ۴ : کاش زودتر این روزها تموم بشه. از فضای بی اخلاقی ها خسته شدم.