blogerfree اعدام
بیا دنیا بسازیم ... نه با دنیا بسازیم

انگار همه چیز دست به دست هم داده بود.
دو هفته پیش رفتیم زندان رشت برای ملاقات که نشد. از اجرای احکام پرسیدیم کامل توضیح ندادند. قاضی مرخصی بود. مددکار مرخصی بود. روان شناس مرخصی بود. کوبیدیم رفتیم طالش دیدن خانواده اش. گفته بودند شاکی پول خواسته تا رضایت بده. ولی وقتی رفتیم دیدیم هیچ حرف روشنی نزده. همه کس و کار شهر مثل فرماندار هم رفته بودند برای وساطت. ما هم منتظر بودیم ببینیم شاکی آخرش چقدر می خواد.
همه مشغول بودند ولی شاکی یک ماه بود اجرای اعدام را به جریان انداخته بود. هیچ کس خبر نداشت. تازه وقتی بردنش برا اعدام خبر دار شدیم. حتی وکیل تسخیری هم خبر نداده بود. هیچ کس نگفت. 
فرماندار و بزرگان شهر رفتند در خونه اش ولی خودش را قایم کرد. دیشب فامیلشون گفت 50 تومن پول بدید برم رضایت بگیرم. پول حاضر شد ولی شاکی باز هم خودش را قایم کرد و از خونه اش که تو اسالم بود رفته بود رشت. تا ساعت 10 شب وقت داشتیم که نشد. شب تا 2 داشتند اصرارش می کردند ولی ...
الان بالاخره خبر دار شدیم که امروز صبح اعدام شد...
از سال 90 درگیرش بودیم. از آخرین افرادی که از زمانی که فعال تر بودم پرونده اش باز بود. شاکی 3 سال همه را دووند و آخر سر یواشکی کارش را کرد. موقعی که همه داشتیم به رضایت گرفتن فکر می کردیم، موقعی که خانواده دنبال پول بودند، موقعی که همه بزرگان و معتمدان شهر داشتند روی رضایت گرفتن کار می کردند، شاکی بی خبر و دور از چشم همه کار خودش را کرده بود و روز آخر بود که همه خبردار شدند. اون موقع هم که خودش را قایم کرد و نشد بشه باهاش حرف زد.
چقدر جواب دادن به تلفن مادرش سخت بود ...
خدا بیامرزدش ...
نمی دونم این کدوم آرامش بود که به خاطرش باید نان آور یک خانواده می رفت بالای دار ...
ببخشید که نشد کاری بکنیم. 
ببخشید.
ببخشید ...

نوشته شده توسط علیرضا کریمی در ساعت 1:49 | لینک  |