blogerfree کات - قسمت اول
بیا دنیا بسازیم ... نه با دنیا بسازیم

مثل همیشه از پله‌های مترو دارم می‌آم پایین. باد تو ورودی می‌کوبه توی صورتم. می‌دونم آخرین باره که داره می‌کوبه. همه چیز آخرین باره. آبسردکن گوشه سمت چپ، دکه دو قدم جلوتر سمت راست، بلیط فروشی سمت چپ سالن، این مردم جور وا جور که یه سری‌هاشون الکی دور هم هِر و کِر می‌زنن. که حالم را به هم می‌زنن. که چرا الکی یه عده خوشند. از چی خوشند. از کجای این دنیای نکبتی خوشند.
گیت خروج کناری که هنوز یه عده چیپ منتظرند یکی کارت بزنه شیرجه بزنن ازش رد بشن که دو زار پول ندن. یادمه یه بار یه کوتوله سر همین پاش گیر کرد خورد زمین و تو دلم گفتم حقته.
نوارهای زرد که گیت ورود را از خروج جدا می‌کنه. امروز رنگ زرد خیلی مهمه. خیلی.
کارتی که سال‌‌ها داره شارژ می‌شه برای آخرین بار می‌سابه به صفحه. مسخره‌است اگه بخوام فکر کنم بقیه شارژش چی‌ می‌شه. هر چی بشه به دَرَک. به همین جهنمی که بشر الکی خوش توشه الان.
رسیدم به پله برقی. برای آخرین بار خاک کنار کفشم را با برس لبه پله حین حرکت می‌گیرم. هیچ وقت فایده نداشته. فقط بازی بوده.
حوصله روی صندلی نشستن ندارم. در طول ریل قدم می‌زنم. اینور خط زردم. حواسم هست. نرم اونور که کسی گیر بده بره رو اعصابم. زوده اونور خط زرد برم. دیر هم نباید برم. به موقع برای یه لحظه.
همیشه می‌گفتم هر کس چجوری پرونده‌اش بسته می‌شه. نباید کتا‌ب‌خون باشی که جمله شریعتی بیاد تو گوشت که خدایا چگونه زندگی کردن را به ما بیاموز. چگونه مردن را خودمان خواهیم آموخت. حالا خدا بیاد تحویل بگیره اشرف مخلوقاتش را که هر چی گفت گوش نکرد دردش را. می‌خوام چگونه مُردن را یاد بگیرم.
ساعت نزدیک هشت. ایستگاه مترو طرشت. عینک دودی می‌زنم که واضح نبینم. کسی هم نبینه چشمام را. قطار داره می‌آد. نور چراغش را می‌بینم.
باید به موقع بپرم که همه چیز بشه یه لحظه ...

ادامه دارد ...

 

نوشته شده توسط علیرضا کریمی در ساعت 8:13 | لینک  |