چهارشنبه بیستم مرداد ۱۴۰۰
نمیدونم چرا نصفه شبی تو این روز و ساعت و تاریخ، خواستم بگم دیگه دل و دماغ نوشتن ندارم. اگه کسی به این کلبه و آشیانهی متروک سری میزنه و گذرش میافته، عقاب دیگه حوصله نوشتن نداره.
همین که میآد و آشیانهی متروکش را میبینه تا چند تا از وسایل و اسباب ضروریش را جمع کنه، دلش از دلتنگی روزای شلوغ میگیره.
اگه کسی کار و درد دلی داشت آدرس ایمیلم هست.
عقاب به سبک سالهای دور و به یاد یادداشتی که اون شب پشت مینیبوسی دید هنوز با یه تهنفسی میگه "بیا دنیا بسازیم، نه با دنیا بسازیم"
عقاب به یاد اون سال دور و نوشتهای که روی بُرد دیوار دید این جمله که تنها حقیقتی بوده که تو زندگی بهش رسیده را تکرار میکنه و پر میکشه.
"آن چیز که نپاید، دلبستگی نشاید"
بدرود.
نوشته شده توسط علیرضا کریمی در ساعت 1:41 | لینک
|